عمل گوی باز، کار گوی باز، گوی باختن، بازی کردن با گوی: پس از چه رسد سرفرازی مرا چو کوشش ترا گوی بازی مرا، اسدی، در این روز به کدو زدن و لهو و لعب و گوی بازی کردن مشغول باشند، (تاریخ قم ص 248)
عمل گوی باز، کار گوی باز، گوی باختن، بازی کردن با گوی: پس از چه رسد سرفرازی مرا چو کوشش ترا گوی بازی مرا، اسدی، در این روز به کدو زدن و لهو و لعب و گوی بازی کردن مشغول باشند، (تاریخ قم ص 248)
رقص، پایکوبی: وفتنه در خم و پیچ او پای بازی میکرد، (تاج المآثر)، معلم چون کند دستان نوازی کند کودک همیدون پای بازی، فخرالدین اسعد (ویس و رامین)، گروهی با نشاط و اسب تازی گروهی در سماع و پای بازی، فخرالدین اسعد (ویس و رامین)، ز بس برّاق دیده لهو و بازی بیامختند گوران پای بازی، فخرالدین اسعد (ویس و رامین)، آواز دل انگیز مرکب تو آورده اجل را به پای بازی، مسعودسعد، هزار جان و دل اندر نظارۀ رخ اوست چو زلف آن پسر آمد به پای بازی در، سوزنی، زلف را گو پای بازی بر گل و سوسن مکن کت از این بازیچه خون صد چو من در گردنست، جمال الدین عبدالرزاق
رقص، پایکوبی: وفتنه در خم و پیچ او پای بازی میکرد، (تاج المآثر)، معلم چون کند دستان نوازی کند کودک همیدون پای بازی، فخرالدین اسعد (ویس و رامین)، گروهی با نشاط و اسب تازی گروهی در سماع و پای بازی، فخرالدین اسعد (ویس و رامین)، ز بس برّاق دیده لهو و بازی بیامختند گوران پای بازی، فخرالدین اسعد (ویس و رامین)، آواز دل انگیز مرکب تو آورده اجل را به پای بازی، مسعودسعد، هزار جان و دل اندر نظارۀ رخ اوست چو زلف آن پسر آمد به پای بازی در، سوزنی، زلف را گو پای بازی بر گل و سوسن مکن کت از این بازیچه خون صد چو من در گردنست، جمال الدین عبدالرزاق
که گوی بازد، که با گوی بازی کند، شخصی که چوگان و گوی بازی کند، (از برهان قاطع)، بازیگری را گویند که چند عدد گوی الوان در دست گرفته یک یک را بر هوا اندازد و بگیرد، (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، نام روز نوزدهم از ماههای فلکی، (برهان قاطع) (فرهنگ نظام)
که گوی بازد، که با گوی بازی کند، شخصی که چوگان و گوی بازی کند، (از برهان قاطع)، بازیگری را گویند که چند عدد گوی الوان در دست گرفته یک یک را بر هوا اندازد و بگیرد، (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، نام روز نوزدهم از ماههای فلکی، (برهان قاطع) (فرهنگ نظام)